شب سردی است و من افسرده..راه دوری است و پایی خسته!!
تیرگی هست و چراغی مرده..می كنم تنها از جاده عبور!!
بقیه در ادامه مطلب ...
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
بقیه در ادامه مطلب ...
محراب کوفه امشب در موج خون نشسته
یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته
بقیه در ادامه مطلب ...
این كوچه ها مهتاب بارانند، با تو
آرامش ماقبل طوفانند، با تو
از "حمد" تا "والناس" را مرغان شبخوان
در چارده تحریر می خوانند، با تو
"انا الیه راجعون" می ریزد از شب
آیات رحمان رو به پایانند، با تو
این قوم خواب آلود، غیر از نارفیقی
رفتار و كرداری نمی دانند، با تو
شرح غدیر و شام هجرت یادشان رفت
هرچه محمد(ص) نهی كرد، آنند با تو
در چلچراغ شام نه، در شمع كوفه
عدل و مروت با تو تابانند، با تو
حالا كه داری می روی مسجد، ملائك
"فزت و رب الكعبه" می خوانند، با تو
چندیست تمرین میکنم
من می توانم! می شود!
آرام تلقین میکنم.
حالم، نه، اصلآ خوب نیست...
تا بعد بهتر می شود!!
فکری برای ِ این دل ِ تنهای ِ
غمگین میکنم.
من می پذیرم رفته ای،
و بر نمی گردی همین!
خود را برای ِ درک این، صد بار تحسین میکنم.
کم کم ز یادم می روی،
این روزگار و رسم اوست!
این جمله را با تلخی اش
صد بار تضمین میکنم
آی آدمها
که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دایم دست و پای میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یازیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتید دست ناتوانی را
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی می خرید...؟
ازهمه کس بریده ام تا به خدا رسیده ام
مهربشر نمی خرم رحمت حق چودیده ام
بقیه در ادامه مطلب ...
روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد
مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد
بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ
جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد
روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد
روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از اين دار برفــــت
ای تشنه شهید سر بریده
دل از سر و از پسر بریده
در ظهر عطش مگر چه دیدی؟
کز جان و جهان نظر بریدی
ای آب حیات دین احمد
ای کشتی امت محمد
بگذار که در غمت بمیرم
کز چشم تو خون بها بگیرم
بی سروسامان تو ام یاحسین
دست به دامان توام یا حسین
زهره ی منظومه زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند