«داستان از این قرار است که یک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه‌ای می افتد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود. دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد : «عروسکم گم شده !» کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : «امان ازاین حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت.»

 

بقیه در ادامه مطلب ...



ادامه مطلب...

تاريخ : پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.

آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.

پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.

 

اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.

شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.

ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:

آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟

 

استاد در جواب گفت:

تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.

 

این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.





تاريخ : پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

معمولا همه ما با شنیدن نام دزد دچار رعب و وحشت می‌شویم.

دزدها بیشتر اوقات چه در فیلم‌ها و کتاب‌ها و چه در واقعیت انسان‌های خشن و حیله‌گری هستند که به راحتی در چنگال قانون گرفتار نمی‌شوند. سارقان حرفه‌ای بسیاری هستند که به دلیل خطرناک بودن، نام و آوازه‌شان در جهان پیچیده است. اما در این بین، نام گروه دیگری از افراد هم در فهرست سارقان جهان جای دارد، البته نه به عنوان یک دزد حرفه‌ای، بلکه به عنوان احمق‌ترین دزدان جهان که یا به کاهدان زده‌اند یا به دلیل تصمیم‌گیری‌های نه چندان عاقلانه‌شان، در چنگال قانون گرفتار شده‌اند.

 

بقیه در ادامه مطلب ...



ادامه مطلب...

تاريخ : پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

تا دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به پارتی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند٬
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به این صورت که
سر و روشون رو کثیف و کردند
و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند٬

 

بقیه در ادامه مطلب ...



ادامه مطلب...

تاريخ : پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

 

 

بقیه در ادامه مطلب ...



ادامه مطلب...

تاريخ : پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد

متوجه نامهای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای

به خدا ! با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند...در نامه این طور

نوشته شده بود :

 

 

بقیه در ادامه مطلب ...



ادامه مطلب...

تاريخ : پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از پرسید می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی اما

من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد از میان

فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته اما و در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد

بود.

 

بقیه در ادامه مطلب ...



ادامه مطلب...

تاريخ : پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است.

 

مرد به طرف آنها می دود و با سگ درگیر می شود .

 

سرانجام سگ را می کشد و زندگی دختربچه را نجات می دهد.

 

بقیه در ادامه مطلب ...



ادامه مطلب...

تاريخ : شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است

 

بقیه در ادامه مطلب ...



ادامه مطلب...

تاريخ : شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و ...

 

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م


کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید

که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.

شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد…

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود, اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد .دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل” . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.

 

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک  ظرف  آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟
بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود!

حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟
استراحت میکند…چند دقیقه بعد به خودش می گوید:ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است.

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدن ،بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی

شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟

دوسالی باید باشه که ازدواج کرده ، از زندگیش راضیه ؟ بچه دار شد؟

مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت :

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند :

 

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

از وینستون چرچیل پرسیدند:

آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید، اما

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

چند وقت پیش یه آقایی برای یه کاری چند باری به دفتر مراجعه کرد . شخص محترم و خوش برخوردی بود . یه روز ازم پرسید : آقای ….تو ازدواج کردی ؟

 

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

 

 

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...

تاريخ : جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط میلاد م